قبل ترها، پنجشنبه ها رو دوست داشتم.شب ها در تب و تاب زود خوابیدن و صبح زود بیدار شدن نبودم، زمان برای خودم بود ،هر جوری که دلم میخواست میگذروندممدتی ه که بخاطر دختری، پنجشنبه ها رو تعطیلم .هیچ کس مثل یه کارمند لذت تعطیلی پنجشنبه ها رو نمیتونه درک کنه.قبل ترها مدام درگیر حسنا بودم.حالا که از آب و گل درومده ،یکم وقتم آزادتر شده. حالا چهارشنبه ها،یه دست اساسی به خونه میکشم، لباسشویی میچرخه و میشوره و خشک میکنه ، همه جای خونه برق میزنه و من آخر شب ها با دست و پای کرم زده میشینم پای لپ تاپ، فیلم میبینم و ساعت یک نیمه شب در حال رفتن تو تخت ،یه نگاهی به خونه تو تاریکی میندازم .اگر رومیزی کج شده، صافش میکنم ،اگر چیزی افتاده تو هال برش میدارملبخند میزنم و میرم میخوابم .دروغ چرا، از صبح های پنجشنبه خیلی خوشم نمیاد. فکر کنم بخاطر برنامه نداشتنم هست.اگر بارون نباشه و هوا تلخی نکنه ،خوبه برنامه خرید و قدم زدن بذارم با دختر.نه؟
درباره این سایت