فهمیدم که بدن من سیستم پیچیده ای داره! وقتی بعد از یه خواب درست و درمون بیدار میشم، کسل ترین آدم روی زمینمتمام مدتی که بیدار میشم خلقم تنگه.بطور میرم توی اشپزخونه،رغبتی برای انجام کارهای خونه ندارم و دوست دارم برگردم توی تختمانواع و اقسام آزمایش ها رو دادم و در نهایت دیدم شاید علائم افسردگی باشه ،چه میدونم.
ولی در عوض وقتی کلی کار کردم و یک عالمه بیدار موندم و انرژی زیادی از دست دادم ، به طرز شگفت انگیزی پر انرژی میشم ! لحظه ای نمیشینم. شروع میکنم به نظافت، گردگیری، مرتب کردن کشوها _ این کار همزمان میشه با درست کردن یه شام وقت گیر مثل مثلا لازانیا، همزمان خمیر مشت میزنم و ورزش میدم برای نون، ظرف ها رو کلر میزنم که برق بیفتن و یخچال تمیز میکنمو این فنجان چای هست که به خاطر تاخیر من پر و خالی میشه.اما من حتی انرژی دارم که یه کیک هم درست کنم و حتی بوده رفتم دستی به ماشین کشیدم و در نهایت یه دوش گرم میگیرم یک فنجان چایبا موهای خیس جمع شده روی سرم، تکیه میدم به گوشه ترین زاویه خونه و از تمیزی و نظم چیده شده تو خونه و برق سرامیک ها و آیینه شدن سینک و فنجون ها و لیوان های سفید و شفاف لذت میبرمهمه تو اون روز پر انرژی من باید برن حموم .رو بالشتی ها تمیز و نرم و.خوش بودر هر کشویی که باز کنم نظم توش موج میزنه و بو خوب میده.و من باز هم خسته نیستم.اما خب صبحش که بیدار میشمیک زن فلج استخوان لق و مچ پا متورم،به معنای واقعیش هستم.اما اون حس خوبِ باهامه.
درباره این سایت